هزار کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش در گلوی من
مشخصات بلاگ
تمام افرادی که به موفقیتی بزرگ دست یافتهاند، حداقل یک بار تا یک قدمی سقوط رفته اند، و برخی از آن ها حتی سقوط کرده و دوباره برخواسته اند. همه به شما میگویند: “روز خوبی داشته باشید”. اما حقیقت این است که هیچ کس نمی تواند روز خوبی داشته باشد… اما می تواند آن را خلق کند! روزهای خوب را باید ساخت… اضطراب فردا را خالی از اندوه نمیکند، بلکه امروز را خالی از قدرت می نماید.
آدم باید گاهی خودش را بـه فراموشی بزند! دست خودش را بگیرد و ببرد بـه جایی غیر از هیاهوی دنیا.. جایی غیر از غم،غصه.. باورکنید پاییز بهانه ما آدم هاست برای نشان دادن ناراحتی خودمان! پاییز را باید حس کرد.. باید فهمید.. پاییز را باید سفر کرد.. خودتان را پرت کنید در پاییز! جاییکه دور اسـت از غم و غصه.. مثل برگی که میوفتد و خودش را از اسارت درخت می رهاند خودش را بـه دست باد میسپارد و پاییزی می شود.. مهر را عاشقی کنید آبان را ببارید و آذر را قدم بزنید..
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیدهام خانهئی خریدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار ... هی بخند!
بیپرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچهی ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ریرا جان
نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت مینویسم
حال همهی ما خوب است
اما تو باور نکن!
بیا برویم روبروی باد شمال
آن سوی پرچین گریه ها
سرپناهی خیس از مژه های ماه را بلدم
که بیراهه دریا نیست!
دیگر از این همه سلام ضبط شده بر آداب لاجرم خسته ام
بیا برویم!
آن سوی هر چه حرف و حدیث امروز است
همیشه
سکوتی برای آرامش و فراموشی ما باقی است
می توانیم بدون تکلم خاطره ای حتی
کامل شویم!
می توانیم دمی در برابر جهان
به یک واژه ی ساده قناعت کنیم
من حدس می زنم از آواز آن همه سال و ماه
هنوز بیت ساده ای از غربت ِ گریه را به یاد آورم
من خودم هستم!
بیخود این آینه را روبروی خاطره مگیر...
هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است
تنها شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزار ساله برخواستم
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می کنم
صبوری می کنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری می کنم تا ترنم نام تو در ترانه کامل تر شود
صبوری می کنم تا طلوع تبسم
تا سهم سایه
تا سراغ همسایه...
صبوری می کنم تا مدار، مدارا، مرگ...
تا مرگ، خسته از دق الباب نوبتم
آهسته زیر لب... چیزی، حرفی، سخنی بگوید
مثلا وقت بسیار است و دوباره بازخواهم گشت!!
مرا نمی شناسد مرگ
یا کودک است هنوز
یا شاعران ساکتند
حالا برو ای مرگ! برادر!
ای بیمِ سادهِ آشنا
تا تو دوباره بازآیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد
#سیدعلی_صالحی
@skylarkpq
پ-ن
فاصله ها همیشه یاد آورِ نیازمندی ها هستند نیازمندی هایی از جنسِ دل تنگی… ازجنسِ تنهایی… نیازمندی هایی پُر از خواستن. فاصله ها یاد آورِ قدر نداستن ها می شوند فاصله ها عاشق تر می کنند فاصله ها دوست داشتن را بهتر یادآور می کنند!