آنچه گذشت

هزار کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش در گلوی من
  • آنچه گذشت

    هزار کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش در گلوی من

مشخصات بلاگ
آنچه گذشت

تمام افرادی که به موفقیتی بزرگ دست یافته‌اند، حداقل یک بار تا یک قدمی سقوط رفته اند، و برخی از آن‌ ها حتی سقوط کرده و دوباره برخواسته‌ اند.
همه به شما می‌گویند: “روز خوبی داشته باشید”. اما حقیقت این است که هیچ‌ کس نمی‌ تواند روز خوبی داشته باشد… اما می‌ تواند آن را خلق کند!
روزهای خوب را باید ساخت… اضطراب فردا را خالی از اندوه نمی‌کند، بلکه امروز را خالی از قدرت می‌ نماید.

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

جمعه, ۳۰ مهر ۱۴۰۰، ۰۲:۵۶ ق.ظ

این روزها

اگرچه این روز‌ها عجیب دلتنگتم، اما می‌دانم که


دوری، دوستی‌های کوچک را از دل میبرد.


ولی به دوستی‌های بزرگ عظمت میدهد..


از تو برای تو مینویسم



سلام!

حال همه‌ی ما خوب است

ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،

که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند

با این همه عمری اگر باقی بود

طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم

که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و

نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

 

تا یادم نرفته است بنویسم

حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود

می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است

اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی

ببین انعکاس تبسم رویا

شبیه شمایل شقایق نیست!

 

راستی خبرت بدهم

خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام

بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ... هی بخند!

بی‌پرده بگویمت

چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد

فردا را به فال نیک خواهم گرفت

دارد همین لحظه

یک فوج کبوتر سپید

از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد

باد بوی نامهای کسان من می‌دهد

یادت می‌آید رفته بودی

خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟

نه ری‌را جان

نامه‌ام باید کوتاه باشد

ساده باشد

بی حرفی از ابهام و آینه،

از نو برایت می‌نویسم

حال همه‌ی ما خوب است

اما تو باور نکن!

 


بیا برویم روبروی باد شمال

آن سوی پرچین گریه ها

سرپناهی خیس از مژه های ماه را بلدم

که بیراهه دریا نیست!

دیگر از این همه سلام ضبط شده بر آداب لاجرم خسته ام

بیا برویم!

آن سوی هر چه حرف و حدیث امروز است

همیشه

سکوتی برای آرامش و فراموشی ما باقی است

می توانیم بدون تکلم خاطره ای حتی

کامل شویم!

می توانیم دمی در برابر جهان

به یک واژه ی ساده قناعت کنیم

من حدس می زنم از آواز آن همه سال و ماه

هنوز بیت ساده ای از غربت ِ گریه را به یاد آورم

من خودم هستم!

بیخود این آینه را روبروی خاطره مگیر...

هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است

تنها شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزار ساله برخواستم

 

دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می کنم

صبوری می کنم تا تمام کلمات عاقل شوند

صبوری می کنم تا ترنم نام تو در ترانه کامل تر شود

صبوری می کنم تا طلوع تبسم

تا سهم سایه

تا سراغ همسایه...

صبوری می کنم تا مدار، مدارا، مرگ...

تا مرگ، خسته از دق الباب نوبتم

آهسته زیر لب... چیزی، حرفی، سخنی بگوید

مثلا وقت بسیار است و دوباره بازخواهم گشت!!

مرا نمی شناسد مرگ

یا کودک است هنوز

یا شاعران ساکتند

حالا برو ای مرگ! برادر!

ای بیمِ سادهِ آشنا

تا تو دوباره بازآیی

من هم دوباره عاشق خواهم شد

 

#سیدعلی_صالحی

@skylarkpq

پ-ن

فاصله ها همیشه یاد آورِ نیازمندی ها هستند
نیازمندی هایی از جنسِ دل تنگی…
ازجنسِ تنهایی…
نیازمندی هایی پُر از خواستن.
فاصله ها یاد آورِ قدر نداستن ها می شوند
فاصله ها عاشق تر می کنند
فاصله ها دوست داشتن را بهتر یادآور می کنند!

 


03:11:16

2021-10-22

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۰۰ ، ۰۲:۵۶
barsam mohamadee
يكشنبه, ۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۲:۱۲ ق.ظ

خانه تکانی

وقتی تابستان خانه تکانی میکند

پاییز همان فصل دل‌انگیزی از راه میرسد


که گاه رویایی‌اش می‌خوانند


همان فصلی که می‌توانی در آن


ساعت‌ها از پنجره‌ اتاق به درخت روبه‌روی خانه نگاه کنی و خسته نشوی




پاییز همان دل انگیزانه‌ای‌ است


که گاه هوس می‌کنی زیر بارانش بی روسری در کوچه قدم بزنی تا موهایت خیس شوند

 

قدیما حال دلمون بهتربود


مهربونتر بودیم


دیرتر می رنجیدیم


زودتر می بخشیدیم


زندگیمون تمامش عشق بود


مادربزرگ برامون قصه می گفت


پدربزرگ برامون شعر میخوند


آب دوغ خیار و اشکنه لاکچری ترین غذاهایی بود کـه

خاطرات شیرین نون خورد کردن و دور سفره جمع شدن

از اون دوران یادمون مونده؟


چی شد کـه بین این همه ی شلوغی خود واقعیمون رو گم کردیم دیگه چیزی خوشحالمون نمیکنه،


راستی!‌!!!یادت میاد آخرین باری کـه از ته دل خندیدید کی بوده؟؟؟؟


چیز عجیبی نیست کـه یادتون نیاد

اما تاریخ وساعت اخرین باری کـه از عمق وجودت غصه خوردی و گریه کردی رو خوب یادته؟


واقعا چی شد کـه همه ی چی اینجوری عوض شد.

نامه ای برای دوست مینوشتیم. مدتهای زیادی منتظر میماندیم

تا پستچی جوابمان را بیاورد با چه شوقی نامه را میخواندیم

زمان خانه تکانی کرد اینترنت جای همه چیز را گرفت

ایمیلی میزدیم چقدر زود جوابش میامد.

باز هم زمان خانه تکانی کرد سایت و وب وایمیل  جایشان را دادند

به واتساپ و تلگرام و اینستا گرام و.....این هم یک خانه تکانی بود
یادمه اون قدیما شهر ما شهر عشق بود تو دل آدماشم هم صفا هم وفا بود..

بی وفا توی این شهر رانده ی این و آن بود ولی حالا مهر و وفا پر کشید از دل ما پر ز غم شد

دل ما دیگه حالا تو شهر ما که شده دنیای مجازی نه از مهر است نه از محبت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۰۰ ، ۰۰:۱۲
barsam mohamadee