اگر روزی از تو پرسیدند
اگر روزی از تو پرسیدند ....... که بود؟
و خواستی از من چیزی بگویی،
بگو نمیدانم
اما مردانه پای دوست داشتن من ماند...
بگو نمیدانم اهل کجا بود
نام شهرش معلوم بود اما...............
دلش چون آواره ها دنبال من میگشت...
بگو نمیدانم شاد بود یا غمگین
همیشه از غم مینوشت اما...
تا من لبخند میزدم ،
مثل دیوانه ها قهقهه اش به آسمان میرفت
بگو من از برسام چیزی نمیدانم جز اینکه
قلبش به اندازه ی یک شیشه ی شکسته ارزش نداشت
بارها شکست و شکست و شکست
پ ن
من باید بین خودم و اون یه نفر رو انتخاب میکردم،
اینکه هر روز و هر روز کمرنگ و کمرنگتر شدم،
اینکه یه گوشه نشستم ازش برای خودم خیالبافی کردم،
یعنی برام مهم بود،
یعنی زندگیش برام اهمیت داشت،
یعنی اون رو انتخاب کردم.
گاهی باید آرزوهات رو بگیری دستت،
غمهات رو بذاری روی شونهات و تنهاییت
رو به دندون بکشی و صدات در نیاد.
گاهی باید خودت رو به فراموشی بزنی
تا یادت بره هنوزم دوستش داری.
Helene Fischer
Jeder Braucht Eine Insel
02:18:56
2021-01-09
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.