هزار کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش در گلوی من
مشخصات بلاگ
تمام افرادی که به موفقیتی بزرگ دست یافتهاند، حداقل یک بار تا یک قدمی سقوط رفته اند، و برخی از آن ها حتی سقوط کرده و دوباره برخواسته اند. همه به شما میگویند: “روز خوبی داشته باشید”. اما حقیقت این است که هیچ کس نمی تواند روز خوبی داشته باشد… اما می تواند آن را خلق کند! روزهای خوب را باید ساخت… اضطراب فردا را خالی از اندوه نمیکند، بلکه امروز را خالی از قدرت می نماید.
اما بعضی وقتها سنگهای قیمتی گیرت میاد که هیچ وقت نمیتونی
پرتشون کنی …
ممنون بابت حضورت دوست گرانبها و خوبم و کمی دلخور
سلام.
میدانم این اعترافم را میخوانی در حقیقت امیدوارم که اینطور باشه.آشنائی ما در یک دنیای مجازی شروع شد که خودت بهتر میدانی شروعش را .
من به خاطر احساس مسئولیتی که در قبال خانواده داشتم و بیماری روانی همسرم رو به دنیای محازی آوردم
الان که فکر میکنم شاید علت آن عقده دوست داشتن و دوست داشته شدن بوده
از نظر مالی هیچ مشکلی نداشتم که این خودش جای شکر داره
نمیخواستم دو فرزندم بدون پدر یا مادر بزرگ بشن و زندگی را باهمه سختی های عاطفی اش تحمل کردم شکر خدا که هر دویشان سرو سامان گرفته اند .
شاید به سخره بگیری طرز تفکرم را ولی بیماری همسرم
که از چند روانشناس مشاوره گرفتم نامش پارا نوئید است.
که الان به مرحله حادش رسیده و طی این سالهای زیاد نتوانستم
او را نزد دکتر ببرم به خاطر بیماریش همه اطرافیان حتی فرزندانمان راهم پذیرا نیست نمیخواهم با جزئیات بیشتر وقتت را بگیرم . فقط خواستم برات بنویسم که چه عاملی باعث شد به انصورت خودم را معرفی کنم.با گذشت زمان طوری شد که نمیخواستم اون ارتباط هرچند سختی هایی داشت را از دست بدهم امیدوارم درکم کنی و حلالم کنی تا اخرین لحظه زندگیم فراموشت نمیکنم و ارزوی خوشبختیت را دارم..
آدم باید گاهی خودش را بـه فراموشی بزند! دست خودش را بگیرد و ببرد بـه جایی غیر از هیاهوی دنیا.. جایی غیر از غم،غصه.. باورکنید پاییز بهانه ما آدم هاست برای نشان دادن ناراحتی خودمان! پاییز را باید حس کرد.. باید فهمید.. پاییز را باید سفر کرد.. خودتان را پرت کنید در پاییز! جاییکه دور اسـت از غم و غصه.. مثل برگی که میوفتد و خودش را از اسارت درخت می رهاند خودش را بـه دست باد میسپارد و پاییزی می شود.. مهر را عاشقی کنید آبان را ببارید و آذر را قدم بزنید..
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیدهام خانهئی خریدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار ... هی بخند!
بیپرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچهی ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ریرا جان
نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت مینویسم
حال همهی ما خوب است
اما تو باور نکن!
بیا برویم روبروی باد شمال
آن سوی پرچین گریه ها
سرپناهی خیس از مژه های ماه را بلدم
که بیراهه دریا نیست!
دیگر از این همه سلام ضبط شده بر آداب لاجرم خسته ام
بیا برویم!
آن سوی هر چه حرف و حدیث امروز است
همیشه
سکوتی برای آرامش و فراموشی ما باقی است
می توانیم بدون تکلم خاطره ای حتی
کامل شویم!
می توانیم دمی در برابر جهان
به یک واژه ی ساده قناعت کنیم
من حدس می زنم از آواز آن همه سال و ماه
هنوز بیت ساده ای از غربت ِ گریه را به یاد آورم
من خودم هستم!
بیخود این آینه را روبروی خاطره مگیر...
هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است
تنها شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزار ساله برخواستم
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می کنم
صبوری می کنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری می کنم تا ترنم نام تو در ترانه کامل تر شود
صبوری می کنم تا طلوع تبسم
تا سهم سایه
تا سراغ همسایه...
صبوری می کنم تا مدار، مدارا، مرگ...
تا مرگ، خسته از دق الباب نوبتم
آهسته زیر لب... چیزی، حرفی، سخنی بگوید
مثلا وقت بسیار است و دوباره بازخواهم گشت!!
مرا نمی شناسد مرگ
یا کودک است هنوز
یا شاعران ساکتند
حالا برو ای مرگ! برادر!
ای بیمِ سادهِ آشنا
تا تو دوباره بازآیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد
#سیدعلی_صالحی
@skylarkpq
پ-ن
فاصله ها همیشه یاد آورِ نیازمندی ها هستند نیازمندی هایی از جنسِ دل تنگی… ازجنسِ تنهایی… نیازمندی هایی پُر از خواستن. فاصله ها یاد آورِ قدر نداستن ها می شوند فاصله ها عاشق تر می کنند فاصله ها دوست داشتن را بهتر یادآور می کنند!
نوشته زیر بنظر من یکی از بهترین شاهکارهای ادبی و احساسی از دکتر شریعتی است . این متن دکترو خیلی
دوست دارم .ومی خواهم آنهایی که آنرا نخوانده اند بخوانند و آنهایی هم که خوانده اند بلا شک بارها و بارها خواهند
خواند .
این متن زیبا رو تقدیم میکنم به آن که با تمام وجود سرشار از احساس پاک "دوست داشتن " است
دوست داشتن از عشق برتر است !!. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی اما دوست داشتن پسوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال!! عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن. از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد.
عشق در غالب دل ها در شکل و رنگهای تقریبا" مشابهی متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ میگیرد و چون روح ها ( بر خلاف غریزه ها ) هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه ی خویش دارد میتوان گفت که به شماره ی هر روحی دوست داشتنی هست.
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال ها برآن اثر میگذارد اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست. عشق در هر رنگی و سطحی با زیبایی محسوس در نهان و آشکار رابطه دارد. چنان که شوپنهاور میگوید:" شما بیست سال بر سن معشوق تان بیفزایید آنگاه تاثیر مستقیم آن را بر روی احساس تان مطالعه کنید"
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبایی های روح که زیبایی های محسوس را به گونه ای دیگر می بیند.
عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت عشق با دوری و نزدیکی در تماس است اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود و اگر تماس دوام یابد به ابتذال می کشد و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و دیدار و پرهیز زنده و نیرومند می ماند... اما دوست داشتن با این حالات نا آشنا است.دنیایش دنیای دیگری است. عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست . اما دوست داشتن در اوج معراجش از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می کند و با خود به قله ی بلند اشراق میبرد. عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد!!
عشق یک دروغ بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی...بی انتها و مطلق...
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن است. عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد!. عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر...
عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نا مطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار اطمینان. از عشق هر چه بیشتر می نوشیم سیراب تر می شویم
و از دوست داشتن هر چه بیشتر تشنه تر...
عشق هر چه دیرتر می پاید کهنه تر و دوست داشتن نوتر میشود...
عشق نیرویی است در عاشق که او را به معشوق می کشاند و دوست داشتن جاذبه ای است در دوست که دوست را به دوست می برد!!!. عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.
عشق معشوق را گمنام میخواهد تا در انحصار او بماند اما دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز می خواهد. در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است که " هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند". عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن. عشق غذا خوردن یک گرسنه است
و دوست داشتن هم زبانی در سرزمین بیگانه یافتن
عشق رو به جانب خود دارد و معشوق را برای خویش می پرستد اما دوست داشتن رو به جانب دوست دارد و خود را برای دوست می خواهد. عشق اگر پای عاشق در میان نباشد نیست اما در دوست داشتن جز دوست داشتن و دوست سومی وجود ندارد.عشق به سرعت به کینه و انتقام بدل میشود اما از دوست داشتن به آن سو راهی نیست.
پشت پنجرههای خانهها قرار میگیرد و روشنی آن در دل تاریکی زمستان شکوه خاصی دارد.
علاوه بر این،
از شمعهای واقعی نیز استفاده می شود.
از چهار شمع که نماد چهار هفته انتظار و به استقبال کریسمس رفتن است،
هر یکشنبه یکی از شمعها را روشن میکنند.
هفتهی اول، یک شمع، هفتهی دوم، دو شمع، هفتهی سوم،
سه شمع را و چهارمین هفته که تولد حضرت مسیح است
چهارمین شمع نیز افزوده میشود.
شمع اول که روشن میشود ، فضا به قدری آرام است که می توانی
صحبت های آن ها را شنید .
اولی میگوید : من صلح هستم !
با وجود این هیچ کس نمی تواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد .
فکر میکنم به زودی از بین خواهم رفت . سپس شعله اش به سرعت کم میشود و از بین میرود.
دومی میگوید : من ایمان هستم !
با این وجود من هم ناچارا مدتی زیادی روشن نمی مانم ، و معلوم نیست تا چه زمانی زنده باشم ، وقتی صحبتش تمام میشود نسیم ملایمی بر آن میوزید و شعله اش را خاموش میکند .
شمع سوم میگوید:من عشق هستم !
ولی آنقدر قدرت ندارم که روشن بمانم . مردم مرا
کنار می گذارند و اهمیت مرا درک نمی کنند ،
آنها حتی عشق ورزیدن به نزدیکترین کسانشان را هم فراموش می کنند و کمی بعد او هم خاموش میشود .
ناگهان ... پسری وارد اتاق میشود...
و شمع های خاموش را میبیند ومیگوید : چرا خاموش شده اید ؟
قرار بود شما تا ابد روشن بمانید و با گفتن این جمله شروع کرد به گریه میکند.
سپس شمع چهارم میگوید :
نترس تا زمانی که من روشن هستم می توانیم شمع های دیگر را دوباره روشن کنیم . من امید هستم !
کودک با چشم های درخشان شمع امید را بر میدارد و شمع های دیگر را روشن میکنذ .
چرا که هر یک از ما می توانیم امید ، ایمان ، صلح و عشق را حفظ و نگهداری کنیم .
یه رابطه عجیبی هست بین بارون و بوی خاکِ بارون خورده و هوسِ با تو قدم زدن و نبودن تو ... یه رابطه عجیبی هست بین بهار و عاشق شدن و نبودن تو... یه تساویِ عجیبی هست بین من و نبودن تو... یه تساویِ بی انصافِ عجیبی هست ...
زندگی پیداکردن خودتان نیست زندگی خلق خودتان است... بسیار مراقب باش که درون وجودت ،
در حال نظاره کدامین آرزو هستی !
وقتی می ترسی هر چیزی ترسناک است. وقت امیدواری هر چیزی برای تو به یک امید تبدیل می شود. وقتی عصبانی هستی هر چیزی که به سراغت آید تو را خشمگین می سازد. وقتی آرام هستی دنیای اطراف تو همان آرامش را منعکس خواهد کرد. هر آنچه ازاعماق وجود تو بیرون می آید در جهان
بیرون تو نمود می یابد
و این یعنی آنکه اگر به راستی خواهان تغییر آنچه
بر سر تو می آید هستی پس لاجرم باید خود
واقعی ات را عوض کنی،
پس در قلب خود آنچه را که برایت ارزش دارد
و دوستش داری را ببین و مطمئـــن باش که بیرون وجود تو همان چیز موج خواهد زد. بسیار مراقب باش که درون وجودت
در حال نظاره کدامین آرزو هستی !! چرا که رسم کاینات نمایش همان آرزو در
زندگی روزمره توست. سعی کن چیزی را درون وجودت ببینی
وقتی که راه نمیروی، نمی دوی ؛ زمین هم نمیخوری واین ” زمین نخوردن ” محصول سکون است نه مهارت ! وقتی که تصمیمی نمیگیری، کاری نمیکنی ؛ اشتباه هم نمیکنی و این ” اشتباه نکردن” محصول انفعال است نه انتخاب ! خوب بودن به این معنی نیست که درهای تجربه را بر خود ببندی و فقط پرهیز کنی . خوب بودن در انتخابهای ماست که معنا پیدا میکند . . .
خوب است آدمی جوری زندگی کند که آمدنش چیزی به این دنیا اضافه کند … و رفتنش چیزی از آن کم …! حضور آدمی باید وزنی در این دنیا داشته باشد باید که جای پایش در این دنیا بماند آدم خوب است که آدم بماند و آدم تر از دنیا برود … نیامده ایم تا جمع کنیم آمده ایم تا ببخشیم آمده ایم تا عشق را ؛ ایمان را ؛ دوستیرا ؛ با دیگران قسمت کنیم و غنی برویم آمده ایم تا جای خالی ای را پر کنیم که فقط و فقط با وجود ما پر میشود و بس ! بی حضور ما نمایش زندگی چیزی کم داشت آمده ایم تا ...
بازیگر خوب صحنه های زندگى خود باشیم ...
پس بهترین بازی خود را به نمایش بگذاریم ...
زندگی را نخواهیم فهمید ...
اگر از همه گلهای سرخ دنیا متنفر باشیم
فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گلسرخی را بچینیم
خاری در دستمان فرو رفته است.
اگر دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم
و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی بسپاریم
فقط به این خاطر که در گذشته یک یا چند تا از
آرزوهایمان اجابت نشدند.
اگرعزیزی را برای همیشه ترک کنیم
فقط به این خاطر که در یک لحظه خطایی از او سر زد
و حرکت اشتباهی انجام داد.
فراموش نکنیم
فراموش نکنیم که بسیاری اوقات در زندگی وقتی به در بستهای
میرسیم و یکصد کلید در دستمان است،
هرگز نباید انتظار داشته باشیم که کلید در بسته همان کلید اول باشد.
شاید مجبور باشیم صبر کنیم و همه صد کلید را امتحان کنیم
تا یکی از آنها در را باز کند.
گاهی اوقات کلید صدم کلیدی است که در را باز میکند
و شرط رسیدن به این کلید امتحان کردن نود و نه کلید دیگر است
یادمان باشد که زندگی را هرگز نخواهیم فهمید
اگر کلید صدم را امتحان نکنیم فقط به این خاطر که نود و نه کلید قبلی جواب ندادند.
از روی همین زمین خوردنها و دوباره بلندشدنهاست
که معنای زندگی فهمیده میشود
و ما با تواناییها و قدرتهای درون خود بیشتر آشنا میشویم
غمخوار من به خانه ی غم ها خوش آمدی با من به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ می زنند می بینمت برای تماشا خوش آمدی
راه نجات از شب گیسوی دوست نیست ای من، به آخرین شب دنیا خوش آمدی
پایان ماجرای من و عشق روشن است ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی
فاضل نظری
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم
چرا دشمنی میکنی با خودت
چه جمله قشنگیه این "مواظب خودت باش"
با این همه معنی .:
ﮔﺎﻫﯽ ... ﻭﻗﺖ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ... ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﯾﺎ
ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻣﯿﮕﯿﻢ : « ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ! »
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﯾﻌﻨﯽ ﻓﮑﺮﻡ ﭘﯿﺶ ﺗﻮﺋﻪ !
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﻡ ﻣُﻬﻤﯽ !
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﯾﻌﻨﯽ ﻧﮕﺮﺍﻧﺘﻢ !
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﯾﻌﻨﯽ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ !
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺯ ﺍﻻﻥ ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ !
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺳﭙﺎﺭﻣﺖ !
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﯾﻌﻨﯽ ...
ﻭﺍﻗﻌﺎً ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ...
در من کوچه ای است که با تو در آن نگشته ام سفری است که با تو هنوز نرفته ام روزها و شب هایی است که با تو به سر نکرده ام و عاشقانه هایی که با تو هنوز نگفته ام
افشین یداللهی
پایان نامه
معاد در دیوان صائب تبریزی
انسان همواره در اندیشهی این بوده که از کجا آمده و
به کجا خواهد رفت.
مرگ انسان پایان زندگی او نیست
و پس از مرگ دنیای دیگری نیز باید باشد تا نیکوکاران،
پاداش نیکوکاری و بدک کاران کیفر بدکاری خود را ببینند که از آن به معاد تعبیر میشود.
هدف اصلی در پژوهش حاضر،
بررسی معاد در دیوان صائب تبریزی بر اساس 6 جلد دیوان
این شاعر بزرگوار به تصحیح محمّد قهرمان است .
که با روش کتابخانهای و تحلیل محتوا گرد آمده است.
خواننده با خواندن این پایاننامه میتواند با اعتقادات صائب دربارهی معاد آشنا گردد.
صائب از شاعرانی است که معاد و جلوههای آن چون بهشت، جهنّم، مکافات، شفاعت و ...
در اشعارش منعکس شده است.
وی معتقد به معاد روحانی و جسمانی است
و به دیدار و رویت خداوند در قیامت، اعتقاد دارد.
دیدگاه وی دربارهی معاد، با قرآن، عرفان و اخلاق آمیخته است.
در این پایاننامه سعی شده تا با مطالعهی کتابهایی در حوزهی معاد، بازتاب مباحث مربوط به معاد، در اشعار صائب مورد بررسی قرار گیرد و پژوهش حاضر،
I could hardly believe it When I heard the news today I had to come and get it straight from you They said you were leavin'
Someone's swept your heart away From the look upon your face, I see it's true So tell me all about it Tell me about the plans you're makin' Then tell me one thing more before I go
Tell me how am supposed to live without you Now that I've been lovin' you so long How am I supposed to live without you How am I supposed to carry on When all that I've been livin 'for is gone
I didn't come here for cryin' Didn't come here to breakdown It's just
Ich konnte es kaum glauben, als ich heute die Nachrichten
hörte
Ich musste kommen und es direkt von dir erfahren
Sie sagten, du würdest gehen. Jemand hat dein Herz
weggefegt Der Blick auf deinem Gesicht zeigt mir, dass es war ist
So erzähl mir alles darüber, erzähl mir über die Pläne, die du machst Oh, dann sag mir noch etwas bevor ich gehe
Sag mir wie soll ich ohne dich leben Jetzt wo ich dich bereits so lange liebe
Wie soll ich ich ohne dich leben
Und wie soll ich weiter machen
wenn alles wofür ich gelebt habe weg ist
Ich bin zu stolz, um zu weinen, ich bin nicht hergekommen
um zusammen zu brechen Es ist nur so, dass ein Traum von mir zu einem Ende
gekommen ist
Und wie kann ich dir die Schuld geben, wenn ich meine
Welt um dich herum aufgebaut habe
Die Hoffnung dass wir eines Tages viel mehr als nur
Freunde sein werden
Ich will den Preis nicht wissen, den ich fürs Träumen
bezahlen werde, oh Sogar jetzt, ist es mehr, als ich ertragen kann
Sag mir wie soll ich ohne dich leben
Jetzt wo ich dich bereits so lange liebe
Wie soll ich ohne dich leben
Und wie soll ich weiter machen
wenn alles wofür ich gelebt habe weg ist
Nein, ich will den Preis nicht wissen, den ich fürs Träumen zahlen werde Oh, jetzt wo dein Traum war geworden ist
ما به هم قول داده بودیم،نه تو آدم بد قولی بودی نه من...
از کجا شروع شد
از کدام روز،از کدام لحظه سر قولمان نماندیم؟
از کجا شروع شد که حالا
تنها کاری که از دستمان بر می آید این است که
وقتی به هم نگاه می کنیم
از خجالت سرخ شویم،
قرارمان این نبود!
یکدفعه چه اتفاقی افتاد که زیر قولمان زدیم
یکدفعه چه اتفاقی افتاد که عاشق هم شدیم؟؟
یکدفعه چه اتفاقی افتاد که دوستت دارم از زبانمان پرید؟
نه تو می دانی
و نه من
و این ندانستن زیباترین سوال بی جواب دنیاست!
((صفا سلدوزی))
پی نوشت
یادم نیست پاییز بود که رفتی یا رفتی که پاییز شد یادم نیست باران میزد که رفتی یا رفتی که باران گرفت تنها میدانم هنوز بعد از سال ها در همان پاییز تلخ خیس و خسته تنها زیر باران مانده ام